به دور می افکنی
شکسته های مرا؟!
حالا!!
تو دلسپرده ی دیروز
و دلسپرده ی فردا..
بدان.
تمام شکسته هایم را جمع خواهم کرد
از زیر پاهای حجیمت
که به وسعت تمام دنیاست
و سایه اش
سیاهتر از تمامی سیاهی های دنیا!
تمامم را جمع میکنم
ادم دیگری خواهم ساخت
حتی اگر شبیه قبل نباشد
قول خواهم داد
چنان ادمی بسازم
که حسرت شکسته هایش را داشته باشی
اه از تو
چه چیزاینقد پایبندی می اورد؟؟!!
معتاد هم ترک میکند
میتوان تو را ترک کرد
تو به وسعت همان مواد..سمی!
این را معتادت میگوید
حال که دیر شده برای فهمیدنش!
تو را ترک خواهم کرد
قول خواهم داد
ادم جدیدی خواهم ساخت
و روزی که از نو متولد شوم
لباس سپید برتن خواهم کرد
لباسی به نرمی حریال
و خواهم رقصید
در بیابانهای خاطره
پای کوبی می کنم
روی شنهایی که از یادت به دور ریخته ام.
لگدمال می کنم
غرورت را
همان غروری که
احساسم را
غرورم را
لگدمال کرد
و خواهم خندید
بدانسان
که هرگز نخندیده ام
گاه
می گویم
انتقام
حس خوبیست
و انتقام از تو
فراموشی توست
تا در توهماتت بپوسیو تنهاتر شوی
اینها را
دختری میگوید
که امروز
به وسعت تمام ابهای زمین
و ابرهای باریدهو نباریده
گریست
و دلش را
تکه تکه کرد
با دستهای خود
اه
که گاه
مرگ هم زیباست
من امروز
چون ققنوس
بعد مرگ این احساس
دوباره متولد شدم
و حال
ادمی دیگرم
ادمی بدون تو...
اینبار همیشگیست...تو هر چه میخواهی بنام...همان کوچه پس کوچه های کودکانه...من اما آن را چیدن بال پرواز خواهم خواند.........
و تو نمی دانی برای پرنده ای که تمام زندگیش پرواز است چیدن بالهایش توسط خود به چه معناست....یعنی مرگ را برگزید.... اما این تکرار افسانه ی ققنوس نیست..این چهره ی واقعی نا امیدیست..چهره ی یآس...........................
من تو را می سرودم..
تو رفتیو شعرهایم تمام شد..
کاش بودی...
شعرهای نگفته ی بسیار دارم..
کاش بودی...
تا احساسم را چون نسیم سوی تو می وزیدم..تو دریای من بودیو من بیمحابا برویت میرقصاندم آرزوهایم را چون باد.چون مرغان رها..
کاش بودی..
تا رویاهای شبانه ام از سر میگرفت..
خیالبافی هایم..
و کابوس هایم تمام شد..
کاش بودی..
تا بار دیگر درون آینه خود را می دیدم.
کاش بودی..
تا روزهایم رنگ میگرفت..
کاش بودی..
تا ستاره ها دوباره برایم چشمک میزدند.
کاش بودی..
تا قهوه هایم..چای هایم سرد نمی شد ..
و نگاه های ماتم..که قفل شد درون رویای نامریی روزهای با تو..رها میشد..چون پرنده ای از قفس.
دیگر..ترانه های شور سابق را ندارند برایم..نه شادند.نه غمگین..انگار نمیشنوشان.گویی کرشدم.همانگونه که کور شدم..
وقتی تو نیستی..حتی زبان نیز نمیرقصد درون غار کلام که پر در های سفید است..
یادت هست..هدیه اولت..که در رویا.درون دنیای مجازی ..برایم فرستادی.همان صدف های سفید..که در شعرهایت بود..اه.که چقد دلتنگ شعرهای تو ام..میدانی..اخر جز تو کسی برایم شعری نسرود.کسی برایم چیزی ننگاشت..کسی برایم قلم نچرخاند..کجایی رویایی ترین ادم زمین..چگونه روزهای باهم بودنمان را به باد فراموشی سپردی نازنینم.چگونه..به من هم بیاموز..
بی تو دیگر هیچ چیز شادی را درون دلم نمی نشاند.خنده هایم تهی و زودگذر شدن.ولبهای سرخم بیرنگ شد..کاش بودی تا دلیل قرمزیش میشدی..دلیل رنگ گرفتن لبها و گونه هایم..کاش بودی.تا چشم هایم را .موهایم را برایت میآراستم..
دیگر نمیتوانم برای کسی چون تو عاشقانه بنویسم..دیگر نمیتوانم شعر بگویم..کاش بودی.تا برایت با شوق ترانه جمع میکردم.
چقد شنیدن آهنگهای روزهای باتو..در روزهای بی تو سخت است..خودم را غرق خیال کرده ام..اما آنجا هم دیگر تو را نمی یابم.تو از خیال و رویا و ارزوهایم هم محو شدی.....چرا؟……
بهشتت کجاست؟
بهشت برای من چشمان توست..آن هنگام که نگاهم میکنی وخود را در آینه ی چشمانت میبینم بهشت را با تمام وجود احساس میکنم.بهشت چشمان توست که قامت بی انتهای عشقم را در دایره ی رنگین کوچک چشمانت جای میدهد.بهشت چشمان توست که بودن مرا معنا میدهد.بهشت برای من چشمان توست.تا میتوانی نگاهم کن.چشمانت را نبند حتی برای لحظه ای. مبادا مرا از بهشت چشمانت به دوزخ چشمان فروبسته ات سپاری.پلک نزن.بهشت برای من چشمان توست.تا ابد نگاهم کن.تا ابد پلک نزن.میخواهم تا ابد در بهشت چشمانت جاوید باشم. ای معنا بخش جاودانگی من نگاه نافذ چشمان زیبا و خمارت...
می بافم رویاهایی دور را
چون گیسوانی بلند..
تمام شب
زیر رقص تابش نقره ای ماه ی که
فریاد میزند حضورش را
و من
میخوانم برایت ارزوهایم را
ارزوهایی دور
زیر بید مجنونی که لیلایی ندیده است
ومیبافم
تارهای خیالم را
به بلندای گیس چل گیس خاتون
کاش دست روزگار
نوازشی کند این گیس بلند ارزوهایم را
ومن
هر صبح رها میکنم گیس ارزوهایم را درباد
شاید باد قاصد
خاطراتم رابرایت هدیه اورد
و منتظر میمانم
تا شب
برای بافتن دوباره ی رویایی بی سرانجام
و روز را
تمام روز را منتظر می مانم
شاید..شاید این رویا به واقعیت پیوست
و تو
خواستی مرا برای همیشه..
میبافم رویاهم را.چون گیسی بلند.
با دو چشم خویش می بینم می روی آرام من..
.با دو چشم خویش می بینم می روم از یاد تو...
.........
قبل ترها مینوشتم برای تو.بعد برای خودم.حال اما دلیلی نیست..وای از افسار گسیختگی قلم.وای از تلاطمات احساس یک شاعر..
آمدنت شعری بود.شاعرم کرد.رفتنت اما آخرین بیت مثنوی عاشقانه ام..رفتنت مرگ شعرهای یک شاعر شد..مرگ یک احساس سفید..مرگ یک جوهر سیاه........
انکار نمیکنم.هنوز گاهی بیادت می آورم.لبخندی میزنم و شعری مینویسم.اما خط میزنم تمام شعرهایم را.مچاله میکنم تمام کاغذ نوشته هایم را.بعد تو دیگر هیچ کدام را دوست ندارم...
...
+چتر چیست؟
خیسی باران چیست؟
من
سالهاست
که با تو
از باران هم گزشته ام
خیس نخواهم شد
سیل باش
دنیایم را ویران کن..
باران نگاه توست.
+چشمان تو
تنها بارانی ست
که تا ابد
بی محاباو بی چتر
درش می رقصم.
+عشق تو سیل بود
که دنیایم را شست و برد.
+من
ماهیی که
در گل الود ترین جای رود عشق تو
سالهاست
ساکنم و منتظر
با من زلال باش!
چون رودی زلال.
من لایق هوای تازه ای هستم در رود عشق تو
اخر
من
اولین ماهیی بودم
که دل به این رود زدم...