مرا در دم مجازات کن
کز این عشقم بلا خیزد
و من دانم که عشق آغاز افیون هاست
نمیترسم ز رسم عاشقان بند بی زنجیر
ولی ترسم فراموشم شود
تویی آغاز دیدنها،تویی آغاز بودنها
مرا در دم مجازات کن
که عشق را از تو آموختم
ولی سر در ره مستان بی مقدار دارم بعد تو انگار
و من هرگز نمیخواهم بیبابم عشق را
درون می گساری و خماری ها،
تویی افیون و درد من
مرا آتش بزن ،بشکن
مانند آخرین سیگارِ در جیبت
ولی نگذاراسمم را
میانِ بازیِ بی قانونِ نامرد ها
مرا در دم مجازات کن
که حتی من خریدارم مرگم را
لای دستانت درون اخرین دیدار
به خودکشی مغزم برخواسته ام
که نیکوتین و کافیین را درهم می کنم
تا برای لحظه ای
به چیزی نیندیشم
تا آرام گیرد تمام آشوبهای درونم
و سرگرم شوم
با فال قهوه ای
آه که شیرین است جستوجو در فنجانم
و یافتن نشانی
قنج می رود دلم
از رد ماتیکم
روی فنجانو سیگارم
حیف که نیستی
تا دل تو هم قنج رود از زنانگی های درهمم
و خنده های دیوانه وار
تا سرت را بگیری
از مدام حرف زدن هایم
و زیر لب غرولندهایت را بیبینم
کجای شعرو قافیه نشسته ای؟
که هی می سرایمت.ولی نیستی
هی میخوانمت.ولی نمیابمت
کجای سیگار پنهانی؟
که عطرش مستم می کند
هوس میکنم دود کنم تا بیابمت
کجای قهوه ای؟
که می بویمش
می نوشمش
و مست تو می شوم
مست تو!
کجای جهان نشسته ای
که بعد سی سال
هنوز کم دارمت.کم.
نیا
که من زنده ام به این عاشقانه های تنهایی..
من غرق تو ام اما
سر به بیابان نهاده ام دریا!
مرا میان ماهیان و مرواریدهایت جایی نیست
من شنم
ذره ای از بیابان
برای سوختن
نه بازی موج ها..
بیابان دریا می شود
اگر معشوق عاشقی نباشد..