تو برایم چون باران
بر زمین مرده ای
زنده می کنی روح مرده ام را
جان می گیرم
با هر نگاهو لبخندت
زیر باران مهربانیت
رقصی عاشقانه خواهم کرد
می چرخمو می چرخمو می چرخمو می خندم
اری .با تو کودک درونم رهاست
چشم های تو
خوشه ی کدام انگور بود
که شراب نگاهت
مستیش اینقدر شیرین است
بیخود کرده مرا از من
جنبشی انداخت در اندرون من
اخ اگر باغ بودنت را بیابم
با دست هایم
تک تک خوشه هایت را لمس خواهم کرد
شعر خواهم گفتو
از شاخه خواهم چید
خوشه هایی که مستی انگورش
عشق بازیی بی تکرار است
تو باغ جاویدو بی مانند انگور شراب عاشقانه های منی
+اووووووف
!!!!!
تو
کابوس بودی درون خواب هایم
توهمی در بیداری هایم
تو
نوعی مخدر بودی
شاید هم روان گردان
برهم زننده ی تعادل روحم بودی
بهانه ای برای بیقراری هایم
تو نقاش نبودی
نه حتی خریدار نقشی
تو رنگ ها را جمع کردیو بردی از روزهایم
تو خنده هایم را هم بردی
بهایی نپرداختی
تو درد بودی
تو شوم بودی
تو
خود تاریکی بودی نه نور!
اشتباه دیدمت
اشتباه فهمیدت
سخت است تاوانش
این دلشکستگی,,این درد,این اشک
اندوخته ی بی خردیم بود
بی خردی قلبو احساسم!
الزایمر گاهی بیماری نیست درمان است!
دلم اندکی الزایمر می خواهد!
نگاهی دیگر لازم است بر بعضی چیزها!
گاهی نمی فهمیم خیلی چیزا را, اینکه بعضی از نبودن ها و رفتن هایی که زندگیمان را بخاطرش سیاه کردیم,بق کردیمو اشک ها ریختیم را باید جشن بگیریم ..گاهی درک نمیکنیم که شاید همین نبودن ها معجزه ی زندگیمان باشد.گاهی درک نمیکنیم خوبی و خیر اتفاقات را.گاهی مسیر درست را درک نمیکنیم.خوبی را.خیر را.معجزه را..
با توام.با تو.
مگر به خدایت توکل نکرده ای؟مگر او خدای تو نیست؟چه کسی از او دلسوزتر!
قدر بدان و صبور باش که تو حکمت ها را نمی دانی.معنای توکل نیز همین بود دیگر؟
گاهی باید همین زندگی ساده را,همین تنهایی پاک و خالص را,همین نداشتن ها را جشن گرفت.لبخند بزن..
پل ها
حرف های ناگفته ی بسیار دارند
عاشقانه ها
غمها
بوسه ها
اغوش ها
رقص ها
رفتن ها
انتظارها
اشک ها
پل ها
تاریخند
پل ها
کتابند
شاید نوعی رمان
تو را از لابه لای شاخشاران
تو را از لابه لای گلبرگها
تو را از لابه لای برگها یی سبز
تو را چون نو ر
چون تابش خورشید یافتمت
تابحال زیر درخت دراز کشیدین وقتی سبزو پربرگنو نسیم میادو افتاب هم هست؟