چراغ ها هم فهمیدند
تو چون بارانی
رد پای بارانیت را با نور بوسه می زنند
+
اشتباه نکن
این نور ها بازتاب چراغ نیست
اینجا که باران می باردو
خیابان ابگیر می شود
رد پای توست که می درخشد
در این ابگیر ایینه ای
پاییز فصل رنگ ها نیست!
فصل عاشقیست
تقصیر درختان عاشق نیست
یک دم دیدنت
تب کردندو خزان شد!
+ تب گرفته اند درخت ها
رفتی
گذارت خشک شد
بر اندیشه ام قفس کشیده ام
چشم هایم را بسته ام
هر پرنده امد بگو آ
هرکدام خواندش بگو خوان
نمی شنوم
نمی گویم
مبادا باور عاشقیم زایل شود
آری قفس کشیدم
من سستم
اما
عاشقم
+راه را باز کن به گزشته ها
اگر با مدرنیته مخالفم
دلیل خود را دارم
در مدرنیته که عشق ندیدم
در سنت اما گویا بود!
باور کن ، من همان گل شب بوی تو خواهم ماند،همان یاس سپید و زرد ی که پیچیده در برگ های سبز انتظار.همان یاسی که شب ها،عطر افشانی می کند کوچه های عاشقی را،باور کن همان یاس پر احساس خواهم ماند،تنها ،تو همان دیوار تکیه گاهم باش.
+دلتنگم.برای شادی کودک عاشقانه هایم.برای قهقه هایش.بجایش سخت می گریدو بهانه می گیرد این دل.نمی فهمد.نمیخواهد باور کند عاشقی افسانه و دروغ است.اگر عشق نیست پس چیست در دل من این احساس؟! دلتنگم برای خنده های از سر عشق،
عشق چه بود که اینهمه درد هدیه ام داد ،اینهمه اشک و سکوت..تنها بهانه ای بود برای شناختن تو ای خدا؟
انبوه مشکات چون اقیانوسی بود که بلعید تمامم را.تنها همینم مانده،صخره ای یخ،شناور،جدامانده،دور،بی تکیه گاه،بی مکان،بی مقصد