30noo30

تا زنده امو ورق می خورد برگ های دفتر این دل،می نویسم احساسم را‌..اینجا فصل نامه ی احساسم وتمام نوشته های اینجا رونوشتی از احساس من.

30noo30

تا زنده امو ورق می خورد برگ های دفتر این دل،می نویسم احساسم را‌..اینجا فصل نامه ی احساسم وتمام نوشته های اینجا رونوشتی از احساس من.

او

از وقتی شعرهایش را خواندم

منجمم

و بگذار بگویم

 ماه در نوشته هایش  میخندد

 خورشیدی آرام در قلبش می سوزد

تا قلبی را گرم کند

و دستش

دستش ستاره بود

که چشمک میزد

 برای وسوسه ی ماندن

او

آسمان بود

و هر شب

در خوابم تکرار می شد

...

ره یوسف پیشه کردی اما این منم

به باغبانی گماردمت

تا دست آویزی باشد 

برای زخم هایت در پیشگاه دیدگان جستجوگر

دوستت دارم

 در جنونی عجیب 

و می دانی 

 که چون صید می گریزی،

خار برتنت می کشم

خونی غلیظ و گرم

چون عطش   یک عشق

برتن خاکی رنگت  شره می کند

 و من تشنه تر

بر این شراب آرامش

و بر تو

نگاهت

یا صدایت،

چشم هایت را می دزدی

صدایت را خاموش

و فریادت را زندانی حنجره می گردانی

می دانی که پیامبری تمام گشته

و یوسف نیستی

مبادا  بار دیگر زنی زلیخا شود

نمی دانی اما

یک زن اگر عاشق شود

ختم نبوت هم شود

داستان دیگری می سراید برای عشق

شاید این بار زلیخا نامی دیگر داشت

و برده بی مشقت به عاشق تسلیم گشت،

خواهی نخواهی در بند اسیری

این بار زندان بانی در کار نیست

خود شکنجه گرم

 هفت بار تا دم مرگ راهیت می کنم 

تا هفت بار به پایم بیافتی

و هفت بار رهایت می کنم

تا هفت بار خدایت شوم

و هفت بار شکر گذارم شوی

و هغت بار پاهایم را لمس 

 و هفت بار پرستشم کنی

آری

داستان یوسف و زلیخا را همه می دانند

 من اما  به  هفت روز آفرینش مشتاق ترم

چون تو بر دیگران

باشد تا برای من شوی

سراپا

...