از وقتی شعرهایش را خواندم
منجمم
و بگذار بگویم
ماه در نوشته هایش میخندد
خورشیدی آرام در قلبش می سوزد
تا قلبی را گرم کند
و دستش
دستش ستاره بود
که چشمک میزد
برای وسوسه ی ماندن
او
آسمان بود
و هر شب
در خوابم تکرار می شد
...