انصاف است اینهمه دوست داشتن تو را؟! وقتی که روحم ترک میکند این جسم را،
دوست داشتنت را چه کنم در جهان دگر؟تنهایم را چه؟
گاهی عشق ها چقدر بزرگ میشود،آنقدر که به زبان نمی آید دگر،فراتر از زمانو مکانو جسم،انسان لایق چنین عشقیست؟
اسیر یک چشم شدن!چگونه غرق میشوم در چشمانت!
تو بی انتهای بی زمانیی برای من.
دو اتم در گردش در مدار همیم،تو نچرخی بدورم،من تا ابد بدورت خواهم چرخید..
خیالت از عشقم راحت است که اینچنین ساکتی؟سگوت کنم خورشید زندگانی من؟؟؟
عاشقت که شدم
روسری به سر کردم
مبادا باد
بوی موهایم را برای کسی ببرد
و عاشق شود
حالا
با احتیاط
به پای چشمه میروم
مبادا چشمه عاشقم شوم
با احتیاط
کوزه را زمین می نهم
مبادا سنگی عاشقم شوم
عاشقت شدم
تمام من برای توست....
+ زیباترین وسرخ ترین لباسی که داشته ام را
به تن کرده ام
تمام راه را
صدایم را رها کرده ام
آواز میخوانم
مباداکسی عاشقم شوم
لباس سرخ هیچ
که از شوق است
صدایم را چگونه سرپوش نهم؟؟؟؟؟؟؟
کنارم باشی
نباشی
کار من
ترانه سرایی برای توست...
من مثل همه نیستم
پاییز را دوست ندارم
هر برگی که زیر پایم میشکند
فریادی دردیست از عشق برایم
من مثل همه نیستم
همه که عاشق میشوند
پاییز را دوست دارند
من اما زردی این فصل را
تردی برگها را
سردی هوا را
هیچکدامشان را دوست ندارم
من عاشق بهارم
عاشق جوانی
عاشق شادابی
من
عاشقی جامانده در بهارم
اسطوره ای دارم جاوید
آنور پرچین سرسبز احساسم
پاییز بیاید
زمستان شود
هر فصلی زیباست اما
من عاشق بهارم
پاییز زیباست اما
شکنندگی برگهایش را دیده ای؟
دیده ای ذره ذرهایش پوک می شود؟
اینهمه رنگ! اینهمه لعاب! هیچ....