من
تمام جهانم
باور کن
کافیست نگاهم کنی،
خوب!
آشنا نیست دیده ام؟
هزاران بار متولد شدم
تکرار شد بودن هایم
بلکه بیابیم
من
تمام جهانم
تمام آدم ها
تمام بودن ها
در تمام چشم ها
جا گذاشته ام پیغامم را
در تمام تصاویر
رازم نهفته است
من
تمام جهانم
نگاهم کن
تمام آمدنم برای توست.
پل بزن به آرزوهای جامانده ام
به من
که کوهی از غم روبرویم آوار شد
پل بزن
رهایم کن
بالهایی ببخش بر من
پروانه ام کن،پروانه ای رها
پل بزن این سوی دیدن ها
من در آرزوی آمدن رهاننده ای آن سوی این گل و لای نبودن هایم.
پل بزن.
من
آشنایای دیرینم
همانکه سالها
آوازم را در باد شنیده ای.
گیر افتاده ام
دربیابانهای عاطفه
آنقدر باران مهر نبارید
تا اشکهایم سیلی شدو شوره زار بی کسی هایم را شست
ترک های سرزمین قلبم
از نیامدنت به وسعت گسلهایی بیکران شد
آه،عزیزترینم
نگاهم کن
من همان جنگل سرسبز شمالیت بودم روزی
یادش بخیر
چقدر دلم جوان بودو سبز
پر از هوای تازگی
ریه هایم مسدود شده
از بس
نمک ها ی شوره زار را بوییدم
امان از ردپای خشکیده ات اینجا
آخ.
یوسف من
امید دارم هستی
بویت را میشنوم
نکه ببویمت
مبشنوم طنین نفس هایت را
که آهنگ موزون جاودانگی روح من است
کنارم هستی اما به وسعت دورترین دورها دوری از من!
چه کسی می گوید عاشقی یکبار است،برای یکبار عاشق می شوی
من خودم بارها عاشق شدم،بارها عشق و جنون،بارها اشک،بارها اختمام یک عشق
تا قبل از تو
بعد ازتو فهمیدم تمام عشق هایم،تمام احساسم،تمام خواستنهایم پوچ بود
تو،، تکه ای از منی،خود منی،من توام و عاشق تو...
+چه کسی میگوید عاشقی یک بار است
هر بار عاشقت میشوم
میترسم،و پا پس میکشم
اما
جاذبه ای
باز عاشقم میکنی
به همین راحتی.
وقتی بدون تو یک چیز کم دارم درونم در کنار همه ی داشتن ها
وقتی بدون تو ناقصم با تو تمام و آرام
فهمیدم عاشقم
از آن زمان از عاشقی کردن نمیترسم
با اینکه هر بار میشکنیم
یا اگر نشکنی
در خیالاتم فکر میکنم میشکنیم
میترسمو پا پس میکشم اما
باز عاشقم میکنی،
باخودم میگویم نترس
عاشقش باش
حتی به قیمت شکستنت
بدان
تصمیم گرفته ام عاشقی کنم
اینبار پس نمیکشم
این پایان داستان عاشق شدنم
و آغاز مثنوی عاشانه ام است
اینبار که چشم هایت را دیدم
با هر بوسه ای روی کهکشان امیدم
مصرعی عاشقانه در آن خواهم سرود
با تو عاشقی چه خوب است....
چون شهاب آمدی بعد هفتاد سال
حس تازه ای رویید درون من
محو شدم،خشکیدم
از هجوم خون تازه در رگ هایم
محو شدی یا گمت کردم؟
یا که نا پایدار بودی ازهمان اول؟
یا که نایاب بودی،دزدینت از من؟
یا خودم گم کرده ام خود را؟
چند سال باید منتظر باشم
در کدام سیاره،کدام ستاره
من به جستجو بپردازم
آخر حتی ندارم نشانت را،
شهر من نداردحتی
یک تلسکوپی،رصدخانه ای را
من همینجا توی همین خانه
پشت شیشه ،هر شب می ایستم
شاید ببینمت باز
ای شهابی بعد هفتاد سال ها.....
ستاره ی یمانی من،ستاره ی شباهنگم،ماه شبهای تارم،من محو آسمان شبم هنوزم
تو چه میفهمی؟ که ققفنوس چه حالیست
!
که آتش چه حالیست؟
که از سرما بسوزی!
چودو عود میخواهم چیکار؟
پرهای خیسم را چکار؟
نور بی همتا چکار؟
صبرم که تمام شد
دنیا را آتش میزنم...
+ه ی چ .
نویسنده ی قصه ی ققنوسو تحسین میکنم واااقعا..
در زمین کلبه ی روحم
تک درختی از عشق کاشتم روزی
رشد کردو تنومند شد
آب دادم با نو شعر هایی از احساسم
تکیه می دادم برش،می آساییدم
پیر شد ،پوک شد،مرد
قلبم شد خالی ،شدم غمگین
با دستهایم کندم گوری
تا کنم دفن آرزوها را
دیدم ریشه دواند این احساس
تا عمق های خاک بی کسی هایم
دیگرتنها نیستم در زمستانها
ریشه ها مهمان این احساسند
شاید بهاری ،آرام، در راه است!
+..
یافتم
عشق شمشیر دو لبه ایست!
دلتنگم،نه برای کسی! برای خودم.باور کن.
عشق آزادگی روح است یا اسارتش در گوری از تن؟
این روزها که دستم به نوشتن نمیرود
تمام احساسم را پیشکش باد کرده ام
از حجم دردشان که بسیار است
باد،،می برد تمامش را، .... دور دور دورررر از تمام من
نباید چیزی بجا ماند
حتی نوشته ای اندک
هرچند
اسکارهای این زخم های عمیق
تا ابد مکتوب شد در روح و قلب نا آرامم..
دفتر سپید احساسم
باز باید سپید باشد
حتی اگر آسمانش هم
تیرهو سیاه،خاکستری باشد....
+گاهی بعضی از نبودن ها
چقدر می تواند مفید باشد!!!!!!!!!!!!!!!!