گاهی فکر میکنم باید
شاه رگ تن احساس را زد،،
بی هوا،،ناجوانمردانه و بی آنکه بداند از پشت.
گاهی باید راحت شد از اینهمه هجوم درد!
باور کن
تو که نمی دانی
شاید خودش هم همین را می خواهد!
باور کن
آسمان شادیم چشمهای توست
وقتی چشم هایت غمگین است
دب اکبر و اصغرفلک به هم ریخته!
سیگار می کشم این روزها
تا به تصویر کشم دود آتش را
آتشی که می سوزاند
تا ته وجود و روحم را
می سوزمو تصویر دردم بی رنگ است
سیگار می کشم این روزها
باور کن وجودم پر درد است
گنگم این روزها
بی هویتم گویا
جای من کجاست در لحظه ؟!
ماهیم یا پرنده ی پرواز
پرم از بی تفاوتی ها
یک چیز را سخت فهمیدم
توی تنگ تو نبود جایم
تو ماهی تنگ بودی
پر پولکو زیبا اما
جای من نبود پیش ماهی ها
دیدی آخر فهمیدم
آخر این حکایت تلخ را
خود خواسته بودم اینها را
اینهمه تحقیر و دردو شکست باور را
خود خریدم این بی هویتیو گنگ بودن را
به بهای عشقوعاشقی ماهی ها!
یادم رفت ماهی ها
پر فراموشکارهای دنیاییند
یادم رفت ماهی ها
آخرش نمی شناسنداندکی خود را!
آری ماهی ها...
جای من توی تنگ تو نبود آخر...
باید یکی باشد تغییر بدهد زاویه ی نگاهمان را
به هر بهایی
حتی شکستن تمام باور ها و واقعیت ها و بودن ها !!