.
.
+ساز زنی،ناز کنم
شکنجه آغاز کنم
کور شوم،دور شوم
زخمه ی ناجور شوم
خنده کنم،رقص کنم
رحم که نه،اخم کنم
دامن خود تاب دهم
هست تو برباد دهم
ساز زنی ،ناز کنم
پرده ی رخ بازکنم
هنگ کنی،منگ کنی
اسم من آهنگ کنی
شکوه کنی،قهر کنی
دوباره دل تنگ کنی
راه مرا بند کنی
مهر دل آونگ کنی
خطوط موازی
دستان توست
و بی نهایت
چشم هایت
و چه تلاقی وهم انگیز نامتناجسِ هماهنگ شالوده ای!
در نزدیک شدنشان به من!
چه غرق انگیز ناک میشوم درتو!
وقتی نگاهت را به من دوختی
و نفس های شرجیِ سنگین مردانه ات را !
بر من می دمی
و از من سکوت می روید
و اتمام نفس کشیدنم
تا تمامم
نفس کشیدن های تو باشد
کیستی ای مرد؟!
که چنین بی تابی را در آرامشی عجیب معنایی !