شب بود....تاریکی..تنهایی..باران بارید..شور و جنون امد..به کوچه سیاه و سرد بی کسی زدم..راه رفتم ..باران تمام شد..دلتنگت که شدم..رقصیدم با صدای اهنگ جای پا و اب درون چاله های سنگفرش ..