چندیست بین اسمان و زمین معلقم..اخر نیافتن جنست را!!زمینی بودی یا اسمانی..در زمین و اسمان نیافتمت.کجایی هستی تو؟؟!!تمام صور فلکی را یک به یک گشته ام..در هیچ سیاره ای..در هیچ ستاره ای نبودی..سیاه نبودم که به دوزخ امدم.فکر کردم از بی مهریت باید نگهبان جهنم باشی!.اما اینجا هم نبودی..در دوزخ هم کارم شده لحظه شماری.من را ببین.در دست گرفته ام قلبم را.تمام احساسم را.تنها یک جا مانده.بهشت.می ترسم به انجا سر زنم.تو باشیو حوری هایت..
چه کنم؟بمانم اینجا بی تو در این جهنم معلق بین زمینو اسمان.یا انجا را هم بکاومو یک بار دیگر بمیرم..