گیر افتاده ام
دربیابانهای عاطفه
آنقدر باران مهر نبارید
تا اشکهایم سیلی شدو شوره زار بی کسی هایم را شست
ترک های سرزمین قلبم
از نیامدنت به وسعت گسلهایی بیکران شد
آه،عزیزترینم
نگاهم کن
من همان جنگل سرسبز شمالیت بودم روزی
یادش بخیر
چقدر دلم جوان بودو سبز
پر از هوای تازگی
ریه هایم مسدود شده
از بس
نمک ها ی شوره زار را بوییدم
امان از ردپای خشکیده ات اینجا
آخ.
یوسف من
امید دارم هستی
بویت را میشنوم
نکه ببویمت
مبشنوم طنین نفس هایت را
که آهنگ موزون جاودانگی روح من است
کنارم هستی اما به وسعت دورترین دورها دوری از من!