زنی هستم از شهر باران,,غمگین که می شوم,, می بارم..نه ارام,یا قطره هایی کوچک, چون باران بهاری شمال,,تند و پر رعد,,دست خودم نیست احساسی بودنم,میکشم خودم را,ابرها گاهی نمیخواهند ببارند اما,,سنگین که می شوند باران که سهل است..تگرگ می زنند..