با امدنت شاعر شدم دوباره.شعر گفتمو گفتمو گفتم.رفتی و بی انکه بدانم.چشم هایت سرچشمه ی شعرهایم بود.حال.مدتهاست میخواهم بسرایم اما نمیتوانم...شعرهایم در چشمهایت جا مانده .حالا که نیستی.سر چشمه ای نیست.شعری هم نیست..
این روزها فقط هذیان های یک ذهن مسمومو دلتنگ را می نویسم..
دلتنگم برای شعرهایم.شعرهایی که چون چشمه زلال بود از احساسم.به رکود شعرهایم رسیده ام.
+حس میکنم شعرم مرده..حس میکنم هیچوقت دیگه نمیتونم شاعر شم دوباره ای خدا.....