خطوط موازی
دستان توست
و بی نهایت
چشم هایت
و چه تلاقی وهم انگیز نامتناجسِ هماهنگ شالوده ای!
در نزدیک شدنشان به من!
چه غرق انگیز ناک میشوم درتو!
وقتی نگاهت را به من دوختی
و نفس های شرجیِ سنگین مردانه ات را !
بر من می دمی
و از من سکوت می روید
و اتمام نفس کشیدنم
تا تمامم
نفس کشیدن های تو باشد
کیستی ای مرد؟!
که چنین بی تابی را در آرامشی عجیب معنایی !