سرباز خاک دیگری شدی
و اسلحه ات روبه روی من
مرا آرام آرام بکش ای مرزبان جوان
اسلحه را کنار بگذار
با چاقو
بگذار چشمانم غرق چشمان تو گردد
و در دستانت
خونم جاری شود
ای دشمن جان
بگذار به خون من غسل کنددستانت
و برباید عطر خاکهای نشسته بر لباست را
برای روییدن دوباره عشق در قتلگاهم
من
دختری با موهای تیره
و چشمان تیله ای
که هربار از عشقت رنگ میباخت
آماده ام
برای این نبرد
آمده ام به دیدنت
با دستان خالی
و قلب و چشمانی پر
مرا آرام آرام بکش
بگذار عاشقی کنم
به سبک دیوان های شرقی
و بهار را
به سرزمین بی عاشقم هدیه کنم
تا دوباره عاشقی را بیاموزد
مرا
با مرگی سریع
قربانی نکن
که خلقتم برای عاشقیست
درخاکی متعلق به دوسو...