30noo30

تا زنده امو ورق می خورد برگ های دفتر این دل،می نویسم احساسم را‌..اینجا فصل نامه ی احساسم وتمام نوشته های اینجا رونوشتی از احساس من.

30noo30

تا زنده امو ورق می خورد برگ های دفتر این دل،می نویسم احساسم را‌..اینجا فصل نامه ی احساسم وتمام نوشته های اینجا رونوشتی از احساس من.

عشق 

قلاده ای بود!

که اشتباهی

به پایم بستند!

رفتند

یادشان رفت بگشایند زنجیرها را

و من

تنها پرنده ی سپیدزنجیر در پای  این اطرافم

که پروازم

آوایی از عشق دارد به یادگار

حال که بال هایم را چیده اند

و من آنقدر پرنده ام

که بی بال پریدم

از تمام بام های اطرافم,

تا منزلم

آسمان باشد..

باشد تا بی بال و با زنجیر هم 

رهایی را رقص شوم,

من همان پرنده ی سپیدم

که دیگر در انتظار اعجاز نیست

آنجا که دیگر برید

پرید

پرید

پرید

...


انبساط کهکشانی اتم هایم!

انقدر سخت میگذرد،که باور ندارم که میگذرد،اما،در نهایت می گذرد،

خرد میشوم،تکه تکه ام بر زمین میریزد،

هرتکه ام منبسط شده،

شهر نه،هرچند شلوغو سردرگم است اما کم است،

آنقدر منبسط میشود هر تکه ام، که در هر اتمم یه کهکشان جاری ست

دلتنگم،خسته،باور دارم میگذرد،

در این انبساط پردرد  اتم هایم

من کهکشانی در حال چرخشم،

روی دیگرم،تولد دوباره ی خورشیدی دیگر است

آه،

من در خرد شدن هایم

از عشق و امید است که بزرگ می شوم،

شاید روزی کسی مرا دید،و فهمید

و تکه هایم را برداشت و جهانی را از نو ساخت

تا شعر،هنر، عشق و زیستن را

معنای دیگر باشم..‌.


نیاز به تغییر در پی اش تنهاییست
پیله میپیچی،پروانه میشوی
نمیدانم عبور از سی سالگی اینچنینت می کند یا از پس پیله برآمدن
هرچه هست
زنی گشته ام
پر سادیسم و باوقار
با لبخندی دلبرانه
که آوای نوازشم
فریاد قاصدک هااست

نکند

عاقل باش

 نکند

یک دم از حادثه ی عشق 

دلت  تر بشود رخ بزنی

تو گلت عطر بهشت است

زمین منزل نیست


در رقص


دوستت دارم

پس روبرویت خواهم رقصید

مرا 

نگاه کن

و بگذار تمامت را پر کند زنانگی هایم

در میان رقص و آهنگ

در پیچش دستان و ضرب پاشنه هایم

در چین های لرزانِ سرخ ترین لباسم

هنگامی که به رخ کشیده ام برایت 

کامل ترین قوس اندامم را

مرا خوب نگاه کن

تا بیاموزی چگونه دوستم بداری

وقتی که تمامت من شده ام

و دیگر کسی درونت نیست...


زن

می رقصم

در میان خوشی،اندوه ،مشکلات و آرزوهایم

من یک زنم

رقص برای من خلق شده

می رقصم

کار من نشاط و امیدبخشیدن و سازندگیست

استوار می مانم و پایدار

بیشتر از مردانگی تمام مردان جهان

در اوج ظرافت و شکنندگی و پناه آوردن هایم

این عطر موهای من است که شوق و بی تابی و آرامش است

خدا مرا از مرد آفرید

تا برابری راهدیه کند و آرامش را

کو چشم،کو گوش

که من همیشه از تو قوی تر بودم

،در درد،در عشق،در زندگی،در ایستادگی،در لجاجت

و تنها عشق

و تنها عشق بود 

که مرا در مقابل هر چیز نگاه داشت تا پیش نروم

من یک زنم

برای ساختن جهان تو و خودم

برای رنگ پاشیدن و معنا

بدون من نه جنگ بود،نه نزاع،نه دروغ،نه مکر،

چه چیز را بدست می آوردی؟،برای که آخر؟

من

سیاهی را از سپیدی زایش کردم

و سپیدی را در سیاهی رشد دادم

تا زندگی را تکامل در بر بگیرد

و در مقابل جنگ،نزاع،دروغ و مکر

صلحی سپید باشد،میانجی گری،صداقت و مهر

من یک زنم

که معنای انسانیت را تکمیل میکنم

مرا قدر بنه

و این بار که دستانم را میگیری

جهان را وسیع تر ببین

و دستانم را عمیق تر ببوس

که من آیه ای از جانب پروردگار تو ام

#30noo30


.

از آسمان عروج کردی

برای یک سجده

بر قالب زمینیم

قرارت یک سجده بود

تو را چه شد

که ماندن برگزیدی و رها شدن

در طرد شدنی ابدی 

و اینچنین معلقی میان آسمان و زمین!

گاه می آزارمت اما

می دانی دوستت دارم پسرک بی بال من؟!

چشم هاو دست هایت را می بندم

و تو می پنداری در بندی وآزار

حال که شفیقم برتو

تا به اوج رسی دوباره در بی بالی هایت!

من بال تو نیستم

یا بال نمی دهم تو را

تنها،آرام توام

در یک انتخاب

آنجا که از همه رو برگرداندی

و همه ات من شدم،

زیر و کنار پاهایم،یا در آغوشم چه فرق می کند

وقتی بودنم،بودن توست

بامن آرام بگیر وقتی

جای زخم های بالهای گرفته ات را

مرهم می شود دستانم با نوازش،

چشم هایت برای دیدنم

خاموش باید تا ابد

که از آسمانو زیباییو بی نقصی نیستم

چرا خدارا در من دیدی آخر؟!

که آواره شوی؟

یا خود را خدا پندارد زنی از جنس آشفتگی!؟

چطور روح طوفانیت را آرام کنم

آنجا که از آتش و آب و هوا وخاکم!

و تو تنها،یک فرشته ی رانده ی مقربی

نه ذره ای ازمن!

این بودن و ماندن کافی نیست

که رگه های احساست جاریست

چون استخوان بالهایت

لمس می کنم لُختیِ سرد و زخمیِ ضمخت یک احساس را

تنم می لرزد

از یافتن مردی پنهان دریک فرشته مطرود!

تنت می لرزد

از احساس عمیق رها شدن در یک نو آغاز!

مغرور می شوم و معبود

می بوسیم از سر خالص ترین خلوص یک عبد

فرو می روند سر بال های احساست در خاک!

و نیست می شوی در تعظیمی از سر عشق!

حظ می کنم

و می بوسمت

ریشه می دواند هرچه درونت هست

درخت زندگی می شوی

می نوشم شراب جاودانگی اشکت را

یکی می شود فکرو احساسمان در این آن!

و زمزمه میکنیم آوای بودن را در سکوت،با دریچه ای در روح !

اینجاست که در سایه ات می آرامم

حالا که دیگر از جنس منی

و برای من...


.

نامت را که میخوانم

نه آینه هایم تنها،که تمام سطوح صیقلی اطرافم، هزار تکه می شوند

هجوم میبرند در رژم!

لبم را می آرایند

تا در دوستت دارم گفتنم و درخششش

خورشید در من متولد شود

وقتی که چون نپتون خاموش،سردو دوری!


مرا آارام آرام بکش



سرباز خاک دیگری شدی

و اسلحه ات روبه روی من

مرا آرام آرام بکش ای مرزبان جوان

اسلحه را کنار بگذار

با چاقو

بگذار چشمانم غرق چشمان تو گردد

و در دستانت

خونم جاری شود

ای دشمن جان

بگذار به خون من غسل کنددستانت

و برباید عطر خاکهای نشسته بر لباست را

برای روییدن دوباره عشق در قتلگاهم

من

دختری با موهای تیره

و چشمان تیله ای

که هربار از عشقت رنگ میباخت

آماده ام

برای این نبرد

آمده ام به دیدنت

با دستان خالی

و قلب و چشمانی پر

مرا آرام آرام بکش

بگذار عاشقی کنم

به سبک دیوان های شرقی

و بهار را

به سرزمین بی عاشقم هدیه کنم

تا دوباره عاشقی را بیاموزد

مرا

با مرگی سریع 

قربانی نکن

که خلقتم برای عاشقیست

درخاکی متعلق به دوسو...


دوستت دارم

کودکانه!

چون کودکی

که عاشق بادکنکی می شود

و میخواهدش

و چشم می دوزد به دستان فروشنده

 نگاهی به سکه های دادنی نمیکند

 دل دل میکند

تا ریسمانش

در دستانش جای میگیرند

و آنجاست که میخندد از سر ذوق

و با غرور و شوق قدم برمی دارد

دلش دوییدن میخواهد

دستانی را رها می کند

که صاحب اوست

برای گرفتن ریسمان بادکنکی

انتهای مسیر دویدنش مهم نیست

فقط

می پرد

می دود

 می خندد

و ذوق می کند برای لحظاتی

جدای تمام چیزها

دوستت دارم

بادکنک رنگی من

که سراسر شوقی مرا