30noo30

تا زنده امو ورق می خورد برگ های دفتر این دل،می نویسم احساسم را‌..اینجا فصل نامه ی احساسم وتمام نوشته های اینجا رونوشتی از احساس من.

30noo30

تا زنده امو ورق می خورد برگ های دفتر این دل،می نویسم احساسم را‌..اینجا فصل نامه ی احساسم وتمام نوشته های اینجا رونوشتی از احساس من.

شاعری پیشه ی ما نبود

شاعری پیشه ما نبود...

زندگی سخت شده

که همه شاعر شده ایم

نه یک شعرو دوشعر

که عمر مینویسیم...

تو لایق پروانه شدنی!.....زندگی کن.

مدتهاست که در این حصار تنگ غمگینم.این روزها فهمیدم تمام این تاریکی و در هم تنیده شدنم از درد برای این حصاریست که پیله نامندش گویا.خود تنیده ام ان رابه دورم در تنهایی هایم.از تارهایی تمامش درد.جدا کردم خود را از دنیا.تنها شدم در پیله ی تنهایی.اشک ها ریختم.امروز,,فکری در ذهنم خطور کرد.رهایی!.تو لایق پروانه شدنی .درد را رها کن.زندگی کن.
سخت است پروانه شدن و رهایی.درد دارم.جان میکنم .می خواهم پروازرا تجربه کنم.زمین برای روحم کوچک شده.هر چقدر کوچک باشم ها.میخواهم جایی باشد بروم رها شوم و زندگی کنم.اسمان جای اوج گرفتن است اما من تنها می خواهم رها شوم و لذت ببرم.

یه وقتایی



یه وقتااااااااایی

هر چقدم تلاش کنی

 کافی نیست...نیست.زورت نمیرسه.بفهم.

یه وقتایی

به جایی می رسی

که میگی هر چه باداباد.بادابااااااد

وقتایی که

حس میکنی تموم شدی.





گل..پوچ

گل..پوچ..

در بازی بودم...

نفهمیدم تو,,نه گل بودی نه پوچ.

.تو..همان دستهای بازی بودیو من باختم,,, انهنگام که روی تو می زدم

تصویر



تمام نقاشان و عکاسان را جمع کردم.تا مرا به تصویر کشند

تمام شهر را پر کردم از تصویر خویش

شاید تصویرم اشنای چشمهایت شد

چه امید بیهوده ای!!

اشنای چشم های هر بیگانه ای شدم نه اشنای بیگانه ی خویش 

که چشم هایش منزل مقصود بود

چشم های تو درگیر دنیا بود یا ادمهایش.هر چه بود..مرا بازهم ندیدی!

 بعد سوزاندن این جان

تصویر زیبا میخواهم چکار

باید تمام تصویرهایم را سوزاند

این شهر 

زیباروی عاشق می خواهد چکار

این تن را به گور باید سپرد

وقتی چشم های تو بر من روا نیست


باریکه ی نور


می خواستم داشته باشمت..اما تو باریکه ی نور بودی.

.در دست داشتمت اما نداشتمت!!!


عقاب


عقاب هم باشی ها..خسته ات می کنند بعضی ها..کاری میکنند پرواز را کنار گذاریو با غم قدم زنی!!!!!

باتو


با تو

اسمان چقدر نزدیک است!

حس می کنم خیسی و شوق بارش ابرها را

با تو

دریا چقدر نزدیک است!

حس می کنم خیسی و شوق شنهای ساحل را


اینهمه دوست داشتن ناگفتنی را زنجیر می کنیم در قاب عکسی

یا که اینهمه حرف ناگفته را نقاشی می کنیم .نه روی کاغذ.که روی جانمان

باشد تا به گور بریم اینهمه ناگفته ی نفهمیدنی را!

این تنها میراث زندگی در گور را..جان نه..که دوست داشتن را!!




باله,,رقص رهایی احساس..رها کن خودت را بانو..رها کن خودت را از دردهایت..

عشق را ..شادی را..امید را ..در تک تک لحظه ها و کارهایت جاری کنی..

لختی چند زندگی کن..زندگی...